ششم دیماه یکهزار و سیصد و نود و دو
ذوق بیپایان یک کودک از کیک و شمع و تولد
مامان از مدتها قبل قصد داشت سیماهگی برام یه تولد کوچولو بگیره، دیگه فردای سیماهگیم که مهمون داشتیم و خانوادهی بابایی مهمونمون بودن مامانی یه کیک ساده پخت و تولد دو و نیم سالگیم رو گرفتیم، اینقدر دوست داشتم یه ماه بود همش در مورد تولد بابایی صحبت میکردم و خاطره میگفتم هههههههه